میان بند. [ یام ْ ب َ ] (اِ مرکب ) کمربند. (آنندراج ) (یادداشت مؤلف )(ناظم الاطباء). منطقه . شَدَّه . میان کمر. (یادداشت مؤلف ). نطاق . (منتهی الارب ) (دستوراللغة). نقبه . (دهار). هرآنچه بر کمر می بندند. (ناظم الاطباء). آنچه به کمر بندند چنانکه شال . (یادداشت مؤلف )
: گفتم زهی میان بند، گفتا که در میانست
گفتم نقاب پرده ، گفتا در آب بینی .
نظام قاری .
تعلقی به میان بند چون نمکدان داشت
نوشته اند به زر حل بر او که آنت ملیح .
نظام قاری .
بیان نقش میان بند مصریت قاری
بگوید ار تو بشکرانه در میان آری .
نظام قاری .
میان بند و الباغ و دستارو موزه
سزد با هم ار زانکه باشد مناسب .
نظام قاری .
|| تنگ . (ناظم الاطباء). || جایگاه بستن کمر. میانگاه
: بیاید پس آنگاه فرزند من
ببسته میان بر میان بند من .
دقیقی .
|| بند شلوار و زیرجامه . (ناظم الاطباء). ازاربند. (آنندراج ). || (نف مرکب ) میان بندنده . که میان بندد. که کمر بر میان بندد. || مهیا و آماده شونده کاری را.