اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

میخ کوب

نویسه گردانی: MYḴ KWB
میخ کوب . (نف مرکب ) میخ کوبنده . که میخ را بر جایی بکوبد. آن که میخ را به جایی بزند. || (اِ مرکب ) آنچه بدان میخ کوبند. چکش . (یادداشت مؤلف ). || تخماقی که میخهای چادر را بدان بر زمین کوبند. قسمی تخماق کوتاه دسته دار از چوب که بدان میخ چادر بر زمین فروکوبند. (از یادداشت مؤلف ). میتد. میتدة. (منتهی الارب ) :
به دفه ٔ جد و ماشوره و کلابه ٔ چرخ
به آبگیر وبه مشتوت و میخ کوب و طناب .

خاقانی .


میخکوبی بر سرش زد و به جا بکشت . (راحةالصدور راوندی ). پس بفرمود تا او را در غراره ای کردند و سر غراره بدوختند و به میخ کوب فراشان چندانش بکوفتند تابمرد. (تجارب السلف ).
|| (ن مف مرکب ) میخ کوبیده شده . میخ کوفته . به میخ کوبیده شده در جایی . || کنایه است از سخت ساکن و بی حرکت و پابرجا و دهشت زده شده در جای خود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
میخ کوب شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در جای خود بی حس و بی حرکت ماندن و از شدت وحشت قادر به حرکت نبودن : وقتی شکارچیان نعره ٔ ببر را شنید...
میخ کوب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) میخ کردن . میخ کوفتن به جایی . توتید. به میخ دوختن . میخ زدن . با میخ استوار کردن . (از یادداشت مؤلف )...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.