اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

میمون

نویسه گردانی: MYMWN
میمون . [ م َ مو ] (اِخ ) ابن هارون بن مخلدبن أبان ، مکنی به ابوالفضل متوفی به سال 297 هَ . ق . وی از اهل بغداد و کاتب و صاحب اخبار و ادیب و شاعر بود. از جاحظ کسب علوم کرد و ازاو جعفربن قدامة کسب علم کرده است . (اعلام زرکلی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
میمون . [ م َ مو ] (ع ص ) مبارک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).ج ، میامین . دارای یمن و برکت . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) ۞ (برهان ). بایمن...
میمون . [ م َ مو / م ِ مو ] (اِ) بوزینه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). جانوری است معروف و آن برزخ است میان انسان و حیوان غیرناطق . (برهان ...
میمون . [ م َ مو / م ِ مو ] (اِ) ۞ گیاهی است از تیره ٔ میمونیان ۞ و از راسته ٔ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ ۞ که میوه اش کپسول است و با دو...
میمون . [م َ مو ] (اِخ ) قریه ای واقع در سه فرسنگ و نیمی میانه ٔ شمال و مغرب اصطهبانات . (فارس نامه ٔ ابن البلخی ).
میمون . [ م َ مو ] (اِخ ) ابن ابراهیم کاتب . وی کاتب مکاتبات خاصه ٔ متوکل خلیفه ٔ عباسی است و کتاب رسائل از تألیفات اوست . بعربی نیز شعر ...
میمون . [ م َ مو ] (اِخ ) ابن اقرن . وی بعد از ابی الاسود الدؤلی در علوم عربیه امام مقدم است . نحو و سایر علوم عربی را از ابی الاسودالدؤلی ...
میمون . [ م َ مو ] (اِخ ) ابن جعفر، مکنی به ابوتوبه ، لغوی و نحوی و ادیب بوده است . وی شاگرد ابی الحسن کسائی است و عمروبن سعیدبن سلم از ...
میمون . [م َ مو ] (اِخ ) ابن قیس بن جندل . رجوع به اعشی شود.
میمون . [ م َ مو ] (اِخ )ابن محمدبن معتمدبن مکحول ، مکنی به ابوالمعین النسفی ، متوفی به سال 508 هَ . ق . از فضلا است . او راست : کتاب بحرالک...
میمون . [ م َ مو ] (اِخ ) ابن مهران الرقی ، مکنی به ابوایوب . فقیه و قاضی متولد به سال 37 هَ . ق . متوفی به سال 117 هَ . ق . وی یکی از ثق...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.