نااستوار. [ اُ ت ُ ] (ص مرکب ) غیرمحکم . (شعوری ). سست . ناپایدار. بی ثبات نامطمئن . ناخاطرجمع. بی اعتبار: هرط فی الکلام ؛ سخن نااستوار و ردی گفت . امر مُعثَلِب ؛ کاری نااستوار. (منتهی الارب ). سخنی نااستوار، بی اعتبار و نادرست . بندی نااستوار. سست .پیمانی نااستوار، ناپایدار و بی اعتبار
: ببینیم تا گردش روزگار
چه بندد بدین بند نااستوار.
فردوسی .
کسی کاستواری نه کارش بود
همه کار نااستوارش بود.
درخت از پی آن بود دیرپای
که پاش از سکونت نجبند ز جای .
گرانسنگ باید چو پولاد گشت
خس است آنکه بازیچه ٔ باد گشت .
۞ امیرخسرو.
-
نااستوار کردن ؛ سَفْسَفَة. مَرْدَلَة . (منتهی الارب ).
|| خائن . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). خوان . (دهّار). خائن و ناقابل آدم . (شعوری ). آدمی که امین نبود. خائن و نمک بحرام . (ناظم الاطباء). خیانتکار. نادرست . غیرامین . غیرمؤتمن
: نیایدش [ شاه را ]دستور نادان به کار
دبیران نادان نااستوار.
ابوشکور.
ششم گردد ایمن به نااستوار
همی پرنیان جویداز خاربار.
فردوسی .
ز نا استواران مجوی ایمنی
چو یابی بزرگی میاور منی .
اسدی .
هر که عهدش سست و شد نااستوار
دور شو از وی مدارش دوستدار.
میرنظمی (از فرهنگ شعوری ).