نابود کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیست کردن . معدوم کردن . ناپیدا کردن . (ناظم الاطباء). افناء. اطاحة. استهلاک . (منتهی الارب ). اعدام . محو کردن . ازبین بردن . از میان برداشتن . فانی کردن
: هر چند که شاه نامور باشد
نابود کنی نشان و نامش را.
ناصرخسرو.
بود من نابود کرد و یاد من نسیان گرفت .
سوزنی .