ناپاک مرد. [ م َ ] (ص مرکب ) طالح . بدکردار. مقابل پاکمرد به معنی صالح
: خروشید گرسیوزآنگه به درد
که ای خویش نشناس ناپاکمرد.
فردوسی .
فرستاده را گفت رو باز گرد
بگویش که ای خیره ناپاکمرد.
فردوسی .
از آن روزبانان ناپاکمرد
تنی چند روزی بدو باز خورد.
فردوسی .