ناپیدا شدن . [ پ َ
/ پ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غیبت . پنهان شدن . مخفی شدن . غیب شدن
: امیر چون نامه بخواند سجده کرده پس برخاست و بر قلعت برفت و از چشم ناپیدا شد. (تاریخ بیهقی ). و بروی آب همی شد تا از دیدار مردم ناپیدا شد. (منتخب قابوسنامه ص
32). چون صبح صادق از مطلع آفاق شارق گشت اعلام خورشید پیدا آمد و رایات تیر و ناهید ناپیدا شد. (سندبادنامه ص
41).
شد ز ماهان شریک ناپیدا
ماند ماهان ز گمرهی شیدا.
نظامی .
|| معدوم شدن . انهدام . تباه شدن . از بین رفتن . نیست ونابود شدن . محو شدن
: نرگس و گل را که ناپیدا شوند از جور دی
عدل فروردین نگر تا چون همی پیدا کند.
ناصرخسرو.
|| غرق شدن . پوشیده شدن . فرورفتن
: چندان خلق در مسجد کشتند که میان خون ناپیدا شدند. (مجمل التواریخ ).
خرم آن حیوان که او آنجا شود
اشتر اندر سبزه ناپیدا شود.
مولوی .