نادیدنی . [ دی دَ ] (ص لیاقت ) غیرمرئی . ناپدید. چیز دیده نشده . خارج از نظر.هر چیزی که نمیتوان آن را دید. (ناظم الاطباء). مالا یدرکه الابصار؛ چیزی که دیدنش ممکن نیست
: چنین گفت با کید کان چار چیز
که کس را به گیتی نبوده ست نیز
همی شاه خواهد که داندکه چیست
که نادیدنی یا که نابودنیست .
فردوسی .
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی .
هاتف .
|| آنچه که قابل دیدن نباشد. (آنندراج ). چیزی که شایسته ٔ دیدن نباشد. (ناظم الاطباء). چیزی که دیدن آن روا نیست . که نباید آن را دید
: خردمندی آن راست کز هر چه هست
چو نادیدنی بود از او دیده بست .
نظامی .
بگردان ز نادیدنی دیده ام
مده دست بر ناپسندیده ام .
سعدی .
مرا بیزار کرد از اهل دولت دیدن دربان
به یک دیدن ز صد نادیدنی آزاد گردیدم .
صائب .
از بزرگان دیدن دربان مرا دلسرد ساخت
کرد یک دیدن ز صد نادیدنی آزاده ام .
صائب .