اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ناسزا بودن

نویسه گردانی: NASZʼ BWDN
ناسزا بودن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) سزا نبودن . سزاوار نبودن . ناروا بودن . روا نبودن . جایز نبودن :
به دادار گفت ای جهاندار راست
پرستش به جز مر ترا ناسزاست .

فردوسی .


به ایرانیان گفت این ناسزاست
بزرگی و تاج ازدر پادشاست .

فردوسی .


فانی به جان نئی به تنی ای حکیم تو
جان را فنا به عقل محال است و ناسزا.

ناصرخسرو.


|| عدم لیاقت . لایق نبودن . درخور و سزاوار نبودن :
کنون تاج را درخور کار کیست
چو من ناسزایم سزاوار کیست .

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.