ناسزا گفتن . [ س َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سخنان ناشایسته و نالایق گفتن . هرزه گوئی کردن . بیهوده گوئی کردن . (ناظم الاطباء). فحاشی کردن . فحش دادن . دشنام گفتن . سقط گفتن
: روز آدینه قائد بسلام خوارزمشاه آمد مست بود و ناسزاها گفت . (تاریخ بیهقی ).
هرچند که عیبم از قفا می گویند
دشنام ودروغ و ناسزا می گویند.
سعدی .
یکی ناسزا گفت در وقت جنگ
گریبان دریدند وی را به چنگ .
سعدی .
این مرد ملک را دشنام داد و ناسزا گفت . (گلستان ).
هرکه گوید ناسزائی باز آوردی کند.
مکتبی .
درویش را جفا و ناسزا بسیار گفت . (انیس الطالبین ص
149).
ما وقت جمع خویش پریشان نمی کنیم
کآن گفت ناسزائی و این ناسزا شنید.
وصال .
-
ناسزا گفتن یزدان را ؛ کفر گفتن
: هرکه یزدان را ناسزا گفت کافر گشت . (نوروزنامه ). سیرت ملوک عجم چنان بودی که از سر گناهان درگذشتندی الا از سه گناه : یکی آنکه راز ایشان آشکارکردی و دیگر آن کس که یزدان را ناسزا گفتی . (نوروزنامه ). و در آن مواضع که به روزگار دیگر پادشاهان ملک الملوک را ناسزا می گفتند امروز همواره عبادت می کنند.(کلیله و دمنه ).