اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نال

نویسه گردانی: NAL
نال . (اِ) ۞ نای میان خالی . (برهان قاطع). نی . (انجمن آرا). نی میان تهی . (غیاث اللغات ). نی . قصب . (فرهنگ نظام ). به معنی نی عموماً و نی میان تهی . (از آنندراج ) (بهار عجم ). نی ضعیف و باریک . (بهار عجم ). نی میان خالی و کاواک . نی زرد و باریک . (ناظم الاطباء). نی میان آکنده . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). جگن :
از لب جوی عدوی تو برآمد ز نخست
زین سبب کاسته و زرد و نوان باشد نال .

فرخی .


گردان دلاور چو درختان تناور
گردان شده از بیم چو از باد خزان نال .

فرخی .


تن مخالف او گر قوی درخت بود
چو دید تیرش لرزان شود بگونه ٔ نال .

فرخی .


هنگام خیر سست چو نال خزانیند
هنگام شرّ سخت چو سد سکندرند.

ناصرخسرو.


گوئی که حجتی تو و نالی به راه من
از نال خشک خیره چه بندی کمر مرا.

ناصرخسرو.


جهل آتش تن آمد و جان نال جهالت
وز آتش نالان نرهد هرگز نالش .

ناصرخسرو.


خشم تو آذر است و حسود تو نال خشک
مر نال خشک را رسد از آذر آذرنگ .

سوزنی .


گر شود محسوس دریای دلت
اخترش گوهربود طوباش نال .

انوری .


لیلی چو شد آگه از چنین حال
شد سروبنش ز ناله چون نال .

نظامی .


خنیده چنان شد کز آن چاه چست
بر آهنگ آن ناله نالی برست .

نظامی (اقبالنامه ص 46).


به ناله گفت که ای همچو نال گشته نزار
به مویه گفت که ای همچو موی گشته بتاب .

فتحعلی خان صبا.


|| مزمار. (برهان قاطع). نای . مزمار. (از ناظم الاطباء). نی که نوازند :
نال دمیده بسان سوسن آزاد
بنده بر آن نال نال وار دمیده .

عماره .


ای سرو سهی که در فراقت
چون زرین نال زار و زردم .

خاقانی .


نالشی چند مانده نال شده
خاک در دیده ٔ خیال شده .

نظامی .


من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم
سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بر رویم .

قریع.


ای از بر من دور همانا خبرت نیست
کز مویه چوموئی شدم از ناله چو نالی .

؟


|| لوله . (ناظم الاطباء). هر چیز میان تهی که به صورت نی باشد. (از آنندراج ) (بهار عجم ). ۞ || قلم نویسندگی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
نخوانم کلک او را نال زین پس
که دریای نوال است آن نه نال است .

انوری .


|| آن چوب باریک بود که در میان قلم باشد. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین از لغت فرس ). رگها و ریشه های باریکی که از میان قلم برمی آید. (برهان قاطع). به معنی ریشه ٔ قلم درزبان اردونیز بکار میرود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا). ریشهای باریک که در میان قلم بهم رسد. (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا). و آن را نال قلم ونال نی و نال خامه گویند. (آنندراج ). آنچه مانند رشته از میان قلم وقت تراشیدن برمی آید. (غیاث اللغات ).ریشه ٔ باریک که از میان نی برآید. (از بهار عجم ). رگهای باریکی که از میان قلم برمی آید. (ناظم الاطباء) :
چو شد آگاه از مضمون نامه
به خود پیچید همچون نال خامه .

وحشی .


مغز گردد در استخوانش نال
چو قلم هرکه عاشق سخن است .

صائب (از آنندراج ).


گشته عیان از قلمش در رقم
تازگی لفظ چو نال قلم .

میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).


چون نال نی که سبز شود در درون نی
افغان به خانه ٔ دل عشاق زاده است .

میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).


پیچیده درد بس که به هر استخوان مرا
کرده ست همچو نال قلم ناتوان مرا.

امید همدانی .


مانند نال خامه محال است جز به تیغ
مهرت برون رود ز دل بیقرار ما.

شفیع (از آنندراج ).


|| نی میان پر که از آن تیر سازند. (از برهان قاطع). نی صلب و میان پری که از آن تیر میسازند. (ناظم الاطباء). || به معنی نیشکر هم به نظر آمده است . (برهان قاطع). نیشکر. (از آنندراج ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
یتیم مانده جگرگوشه ٔ صدف ز سخات
ذلیل گشته ز الفاظ تو سلاله ٔ نال .

کمال اسماعیل .


عصاره ٔ نالی ۞ به قدرت او شهد فائق شده . (گلستان ).
|| ناله . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). افغان . ناله . (از آنندراج ) (انجمن آرا). اظهار اندوه کردن به آواز. زاری . افغان . ناله . (فرهنگ نظام ) :
همی بد به زندان درون هفت سال
همی بود با درد و با رنج و نال .

شمسی (یوسف و زلیخا).


|| نام مرغکی است کوچک و بسیار خوش آواز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). مرغی است کوچک و خوش آواز. (آنندراج ) (انجمن آرا). نام مرغکی است کوچک که به غایت خوش آواز باشد. (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) ۞ . || رودخانه ٔ کوچک و جوی بزرگ را نیز گویند. (برهان قاطع). ۞ جوی و رودخانه ٔ کوچک را در هندوستان نیزبه همین نام خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ). رودخانه ٔ کوچک . (غیاث اللغات ). رود. جوی بزرگ . || جوی خرد. آبگیر خرد. || نوک زبان . (ناظم الاطباء). || نعل . صورت دیگری است از کلمه ٔ نعل .
- امثال :
خدا داده به ما مالی یک اسب میخواد سه پا نالی . ۞
|| (نف ) ناله کننده . (از برهان قاطع) (آنندراج )(انجمن آرا). اسم فاعل مرخم از نالیدن است و در ترکیب به کار می رود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ناله کننده . نالان . (ناظم الاطباء). || (فعل امر) امر به نالیدن هم هست ، یعنی بنال و ناله کن . (برهان قاطع). امر به نالیدن . (آنندراج ) :
ناله و گریه ست بدسگال ترا کار
تا بزید گو همی گری و همی نال .

سوزنی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
نعل فکندن . [ ن َ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نعل ریختن . نعل افکندن . رجوع به نعل افکندن شود : در کوکبه ٔ رخ تو چون ماه صد نعل فکنده آسم...
نعل کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نعل بستن . نعل کوبیدن . نعل را بر سم ستور استوار ساختن . نعل زدن .- خر کریم را نعل کردن ؛ رشوه دادن . ...
نعل کندر. [ ن َ ک َ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان پسکوه بخش قاین شهرستان بیرجند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
نعل کهنه . [ ن َ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نعل پاره . نعل فرسوده . || کنایه از چیز بی قدر و قیمت و بی ارزش و نابکار است . رجوع به نعل پاره...
نعل موزه . [ ن َ ل ِ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نعل آهنی که بر موزه بندند. (آنندراج ).
نَعلِ دَرگاه به قطعه چوب یا تیرکی (فلزی) گفته می‌شود که در قسمت فوقانی پنجره گذاشته می‌شود و وظیفه آن تحمل بار آجر و سایر اجزا فوقانی می‌باشد.[۱] نعل ...
نَعلِ دَرگاه به قطعه چوب یا تیرکی (فلزی) گفته می‌شود که در قسمت فوقانی پنجره گذاشته می‌شود و وظیفه آن تحمل بار آجر و سایر اجزا فوقانی می‌باشد.[۱] نعل ...
نعل واژون . [ ن َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نعل وارونه . نعل واژگون : گر مه عید نماید فلکت شاد مشوکه غرضهاست درین نعل که واژون زده ا...
نعل وارون . [ ن َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از کاری که مردم بدان پی نبرند. (انجمن آرا). وسیله ٔ فریب دادن و گمراه ساختن . نعل وا...
نعل معکوس . [ ن َ ل ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نعل واژگون . نعل وارونه . رجوع به نعل وارونه شود : این نسوزد و آن بسوزد ای عجب نعل معک...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۶ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.