نام بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بیان کردن نام کسی . (ناظم الاطباء). یاد کردن . ذکر کردن اسم
: بیاورد برزین می سرخ فام
نخستین ز شاه جهان برد نام .
فردوسی .
ز گرشاسب اثرط نبردید نام
همان از نریمان با کام و نام .
فردوسی .
وندر فکنَد باز به زندان گرانشان
سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان .
منوچهری .
فاضل ترین ملوک گذشته گروهی اندک ... و آن گروه دو تن را نام برده اند. (تاریخ بیهقی ). اینهااند محتشم ترین بندگان خداوند که بنده نام برد. (تاریخ بیهقی ص
394).
کوه اگر حلم ترا نام برد بی تعظیم
ابر اگر دست ترا یاد کند بی تبجیل .
انوری .
واجب آمد چونکه بردم نام او
شرح کردن رمزی از انعام او.
مولوی .
دوستان شهر او را برشمرد
بعد از آن شهر دگر را نام برد.
مولوی .
من خود به چه ارزم که تمنای تو ورزم
در حضرت سلطان که برد نام گدایی .
سعدی .
درویش را که نام برد پیش پادشاه ؟
هیهات از افتقار من و احتشام دوست .
سعدی .
نه شرط است وقتی که روزی خورند
که نام خداوند روزی برند؟
سعدی .
منم آن سحربیان کز مدد طبع سلیم
نبرد ناطقه نام سخنم بی تعظیم .
عرفی (از آنندراج ).
به هرکه هرچه دهی نام آن مبر صائب
که چیز خود طلبیدن کم از گدایی نیست .
صائب .
به یاد روی خسرو جام خوردی
ولی فرهاد را هم نام بردی .
وصال .
-
نام بردن از کسی ؛ او را یاد کردن . به یاد او بودن .
|| آواز کردن . به نام خواندن . (ناظم الاطباء). || صورت برداشتن . (یادداشت مؤلف ). سیاهه برداری . سیاهه گرفتن
: دبیر پرستنده ٔ شهریار...
گزیت و خراج آنچه بد نام برد
به سه روز نامه به موبد سپرد.
فردوسی .
همان جامه و تخت و اسب و ستام
ز پوشیدنیها که بردند نام .
فردوسی .
-
نام بردن از... ؛ نام ستردن . از شهرت افکندن . فراموش و محو ساختن . مدروس و متروک ساختن
: قَدرت از گردون گردان برده قدر
رایت از خورشید تابان برده نام .
انوری .