نام و نشان . [ م ُ ن ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) هویت . عنوان . اسم و رسم
: که دانست نام و نشان فرود
کز او شاه را دل بخواهد شخود.
فردوسی .
بپرسید از ایشان یکی راهبان
که با من بگوئید نام و نشان .
شمسی (یوسف و زلیخا).
نگذرد چندی کاندر همه آفاق جهان
نگذارد همی از دشمن شه نام و نشان .
فرخی .
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ماخاک ره پیر مغان خواهد بود.
حافظ.
-
به نام و نشان رسیدن ؛ صاحب اسم و رسم شدن . به تشخص رسیدن . صاحب عنوان و اعتبار و نام و آوازه گشتن
: نام و نشان صدر گرفت این خجسته شاه
کز وی هزار صدر به نام و نشان رسید.
سوزنی .
-
بی نام و نشان ؛ گمنام . نامعروف . ناشناس . غیرمُعَنْون . که سرشناس و صاحب اسم و رسم و آوازه ای نیست
: یا کرده ز نام من بی نام و نشان یاد
کلک گهرافشان به کف فخر بشر بر.
صباحی .
-
بی نام و نشان شدن ؛ فنا شدن . محو و نیست و نابود گشتن
: هر کجا سکه شد به نام و نشانْش
بخل بی نام و بی نشان باشد.
انوری .
- || فراموش گشتن . از نظرها افتادن .
|| سجل . فرهنگستان این کلمه را به جای سجل اختیارکرده است : نام و نشان هر کس وسیله ٔ شناختن اوست . (از لغات فرهنگستان ).