اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نامهربان

نویسه گردانی: NAMHRBAN
نامهربان . [ م ِهَْ رْ / م ِ رِ ] (ص مرکب ) بی محبت . جفاکار. (ناظم الاطباء). بی رحم . سنگدل . که مهربان و بامحبت نیست . مقابل مهربان :
زلفت به جادوئی ببرد هر کجا دلی است
وآنگه به چشم و ابروی نامهربان دهد.

ظهیرفاریابی .


با او بگو که ای مه نامهربان من
بازآ که عاشقان تو مردند از انتظار.

حافظ.


ترک سر در هجر آن نامهربان خواهیم کرد
تاب درد سر نداریم آنچنان خواهیم کرد.

مشفقی .


مرا گر ترس جان خود نبودی نام آن مه را
بت نامهربان و ظالم بی باک میکردم .

مشفقی .


بگویم راست ؟ پر نامهربانی
برنجی شیوه ٔ یاری ندانی .

وحشی .


بگو کای ماه بی مهر جفاکار
بت نامهربان شوخ دلاَّزار.

وحشی .


چو بیخود آید از جانی فغانی
شود نامهربانی مهربانی .

وصال .


مپندار این چنین نامهربانم
که رسم مهربانی را ندانم .

وصال .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.