ناهید. (اِخ ) زهره . (فرهنگ اسدی ) (منتهی الارب ). ستاره ٔ زهره را گویند و مکان او فلک سیم است و اقلیم پنجم بدو تعلق دارد. (برهان قاطع) (آنندراج ). نام ستاره ٔ سوم از هفت سیاره است که نام دیگرش زهره است .
۞ (فرهنگ نظام ). زهره . (انجمن آرا). ستاره ٔ زهره که وپارای نیز گویند. (ناظم الاطباء). ستاره ٔ زهره که بر فلک سوم تابدو آن را مطربه ٔ فلک گویند. (غیاث اللغات ). زاور. آناهیتا. بیدخت . پریدخت . آنائیتیسن . ونوس
: بلند کیوان با اورمزد و با بهرام
ز ماه برتر خورشید و تیر با ناهید.
بوشکور.
به دم ّ لشکرش ناهید و هرمز
ز پیش لشکرش بهرام و کیوان .
دقیقی .
ناهید چون عقاب ترا دید روز صید
گفتا درست هاروت از بند شد رها.
دقیقی .
که شیرژیان است هنگام رزم
به ناهید ماند همی روز بزم .
فردوسی .
بر او کرده پیدا نشان سپهر
ز کیوان و بهرام و ناهید و مهر.
فردوسی .
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ٔ ماه و ناهید و مهر.
فردوسی .
شده ناهید رخشانش پرستار
چو روز روشنش گشته شب تار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
تا چو خورشید نباشد ناهید
چون دوپیکر نبود نجم پرن .
فخری .
نخستین فلک ماه را منزل است
دگر تیر را باز ناهید راست .
ناصرخسرو.
سماع ناهید آخر ز مردمان که شنید
که خواند او را اخترشناس خنیاگر.
مسعودسعد (دیوان ص 348).
ناهید رودساز به امید بزم تو
دارد به دست جام عصیر اندر آسمان .
سوزنی .
از کحل شب چو دیده ٔ ناهید شب گمار
روشن شود چو اختر صبح منورم .
انوری .
تیز کیوان به سبلت برجیس
... بهرام در... ناهید.
انوری .
بدان خدای که خورشید آسمان را داد
جوار سکْنه ٔ بهرام و حجره ٔ ناهید.
انوری .
کوکب ناهید باد بر در تو پرده دار
چشمه ٔ خورشید باد بر سر تو سایبان .
خاقانی .
ناهید دست بر سر از این غم رباب وار
نوحه کنان نَشیدسرای اندرآمده .
خاقانی .
حامله ست اقبال مادرزاد او
قابله ش ناهید عشرت زای باد.
خاقانی .
یزک داری ز لشکرگاه خورشید
عنان افکند بر برجیس و ناهید.
نظامی .
جمشیدحشمت ناهیدبزم . (حبیب السیر). آفتاب رحمت قمرسریر کیوان منزلت مشتری ضمیر ناهیدبهجت . (حبیب السیر ج
3 ص
1).
ز شوق وصل آن تابنده خورشید
به بزم چرخ ، رقصان گشت ناهید.
وحشی .
از ره من دور شو کز بیم من بهرام چرخ
میخرد صدره به جوشن معجز ناهید را.
شهاب تبریزی .
به یاد بزم تو ناهید را به کف بربط
به کین خصم تو بهرام را به بر جوشن .
شهاب تبریزی .