نبات . [ ن َ ] (ع اِ) گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). روئیدنی ، که لفظ دیگرش گیاه است . (فرهنگ نظام ). رستنی . (لغات فرهنگستان ). هر سبزه و درخت که از زمین بروید. (ناظم الاطباء)(غیاث اللغات ). اسمی است که شامل می شود بر هر چیزی که بروید از زمین از قبیل درخت و گیاه . (از اقرب الموارد). ابن الارض . بنت الارض . (مرصع). جسم بالنده و فزاینده غیر حیوان . یکی از موالید ثلاث مقابل جماد و حیوان . گیاه . نبت . رستنی . ج ، انبتة، نباتات
: صحرای بی نبات پر از خشکی
گوئی که سوخته ست به ابرنجک .
دقیقی .
چو آورد لشکر بسوی فرات
شمار سپه بیش بود از نبات .
فردوسی .
دو در بوم بغداد و آب فرات
پر از چشمه و چارپای و نبات .
فردوسی .
همی تاخت تا پیش آب فرات
ندید اندر آن پادشاهی نبات .
فردوسی .
هر روز سحاب را مسیر دگر است
هر روز نبات را دگر زینت و رنگ .
منوچهری .
تا شد سحاب جودش با ظل و با مطر
آمد نبات مدحش در نشو و در نما.
مسعودسعد.
خرد را اولین موجود دان بی نفس و جسم آنگه
نبات و گونه گون حیوان و آنگه جانور گویا.
ناصرخسرو.
بنگر نبات مرده که چون زنده شد به تخم
آنکه ش نبود تخم چگونه فناشده ست ؟
ناصرخسرو.
تو را خدای زبهر بقا پدید آورد
تو را ز خاک وهوا و نبات و حیوان را.
ناصرخسرو.
بر مرغزاری رسید آراسته به انواع نباتات . (کلیله و دمنه ).
گر نبات از دست راد او نما یابد همی
زآب حیوان مایه در ترکیب حیوان آورد.
خاقانی .
نباتش هر زمانی از زبان حال میگوید
کسی کآن ابر ما کم کرد گم باد از جهان نامش .
خاقانی .
چون خیال آن مهندس در ضمیر
چون نبات اندر زمین دانه گیر.
مولوی .
دایه ٔ ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپروراند. (گلستان ).
آنکه نبات عارضش آب حیات میخورد
در شکرش نگه کند هرکه نبات میخورد.
سعدی .
تو از نبات گرو برده ای به شیرینی
به اتفاق ولیکن نبات خودروئی .
سعدی .
ز مهد خاک بنات نبات را لطفت
برآورد به نبات بنات خلد برین .
سلمان .
-
علم النبات ؛ گیاه شناسی . (ناظم الاطباء). علمی که در آن ازحقیقت و خاصیت و انواع نباتات گفتگو می شود. (از اقرب الموارد). رجوع به گیاه شناسی شود.
|| (مص ) روئیدن . نبت
۞ . (معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). رستن گیاه و آنچه بدان ماند. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص
97): نبت نبتاً ونباتاً؛ صارت ذات نبات . (اقرب الموارد). برستن گیاه .(المصادر زوزنی ). رستن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به نبت شود: انبته اﷲ نباتاً حسناً.