نثار
نویسه گردانی:
NṮAR
نثار. [ ن ُ ] (ع اِ) آنچه نریزد از هر چیزی و پراکنده شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آنچه از زر و گوهر که پاشیده شود. (غیاث اللغات از کشف اللغات ). ریختنی که بر سر عروس و جز آن ریزند. (آنندراج از بهار عجم ).
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
نثار آوردن . [ ن ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) تحفه آوردن . هدیه آوردن . پیشکش بردن . پیشکش کردن : به سودابه فرمای تا پیش اوی نثار آورد گوهر و مشکبوی...
نثار گردیدن . [ ن ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) نثار شدن . رجوع به نثار شدن شود.
نثار گستردن . [ ن ِ گ ُ ت َ دَ ](مص مرکب ) نثار افشاندن . نثار پراکندن : گلبن پرند لعل همی برکشد به سرباران گل پرست همی گسترد نثار.فرخی .
نثار فرستادن . [ ن ِ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) هدیه فرستادن . پیشکش و تحفه فرستادن : بدو دوک و پنبه فرستد نثارتفو بر چنین بی وفا شهریار.فردوسی .
نثار افشاندن . [ ن ِ اَ دَ ] (مص مرکب ) شاباش کردن . افشاندن مسکوک زر و سیم یا نقل و نبات و امثال آن بر سر پادشاه یا تازه عروس یا تازه داما...
نسار. [ ن َ ] (اِ) نسر. در لهجه ٔ قمی : نسار ۞ (طرف سایه )، در اراک : نسر ۞ (جائی که کمتر آفتاب برسد)، در تهرانی : نسار ۞ (جنوب ). (از حاشیه...
نسار. [ ن ِ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) روزی است از روزهای معروف عرب . (مرصع). نام جبال کوچکی است در عربستان یا آبی است بنی عامر را که در آنجا ...
نسار. [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیره ٔ بخش گیلان شهرستان شاه آباد، در 28 هزارگزی شمال گیلان و 2هزارگزی مغرب راه گیلان به سرپل ذهاب...
نصار. [ ن َص ْ صا ] (اِخ ) یکی از طوایف بنی کعب خوزستان است این طایفه شامل عشایر یعوره و مفالی است که در اهواز و بوشهر بسر می برند. رجوع ...
نصار. [ ن ُص ْ صا ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناصر. رجوع به ناصر شود.