اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نجیب

نویسه گردانی: NJYB
نجیب . [ ن َ ] (ع ص ) مرد اصیل و شریف . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). جوانمرد. (منتهی الارب ). بزرگ و گرامی گوهر. (منتهی الارب ). عطود. عطید. (منتهی الارب ). گوهری . (مجمل ) (زوزنی ). مرد گوهری و پرمایه . (دهار). گهری . (زوزنی ). نژاده . (مفاتیح ). کریم . حسیب . (از اقرب الموارد). شخصی که از خانواده ٔ خوب باشد. شخص باحسب و دارای اخلاق خوب . (فرهنگ نظام ). باپروز. آزاده . اصیل . عریق . صحیح النسب . بزرگوار. باگهر. باپدر.پدردار. پدرومادردار. بته دار. صاحب نجدت . نجد. نجید.انجاد. ذوالقدم . بانجابت . جوانمرد. فتی . صاحب فتوت . همام . (یادداشت مؤلف ). || پارسا. عفیف .
- امثال :
زن نجیب گرفتن مشکل ، نگاه داشتن آسان .
نجیب خطا نکند، نانجیب وفا .
|| شتر گزیده . (منتهی الارب ). شتر زبده و نیک رفتار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اسب و شتر خوب . (فرهنگ نظام ). اشتر برگزیده . (مهذب الاسماء): ناقة نجیب ؛ ناقه ٔ نجیب . ناقه ٔ گرامی نژاد. (منتهی الارب ). جرجور. (منتهی الارب ). ج ، نُجُب ، نجائب . اسب و شتر خوش ذات و اصیل و ممتاز :
همی راندم نجیب خویش چون باد
همی گفتم که اللهم سهّل .

منوچهری .


نجیب خویش را دیدم به یک سو
چو دیوی دست و پا اندر سلاسل .

منوچهری .


نجیب خویش را گفتم : سبکتر!
الایا دستگیر مرد فاضل !

منوچهری .


ز صدهزاران بُختی یکی نجیب آید
که کتف احمد جای زمام او زیبد.

خاقانی .


جرس وار ار تو را دردی است تا کی ناله ناکردن
نجیب آسا گرت باری است تا کی راه نارفتن ؟

خاقانی .


چون جرس دار نجیبان ره یثرب سپرند
ساربان را همه الحان جرس آسا شنوند.

خاقانی .


یک روز نشست بر نجیبی
شد در طلب چنان غریبی .

نظامی .


هزارِ چهارم نجیبان تیز
چو آهو گه تاختن گرم خیز.

نظامی .


چو سیر کواکب بدین گونه دیدم
براندم نجیب از مقام مصائب .

حسن متکلم .


بر نجیبان توکل بسته دارم زاد راه
زاحتیاج افزون و رزاقش حُدی ̍خوان در قفا.

واله هروی (از آنندراج ).


|| بزرگ و گرامی گوهراز هر چیزی . (منتهی الارب ). ممتاز. (یادداشت مؤلف ).گزیده :
هیبت باز است بر کبک نجیب
مر مگس را نیست زآن هیبت نصیب .

مولوی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
نجیب الدین . [ ن َ بُدْ دی ] (اِخ ) علی بن محمدجبل عاملی . از فقها و محدثان و شعرای امامیه ٔ عرب است . او راست : 1- حساب الخطأین . 2- شرح اثنا...
نجیب الدین . [ ن َ بُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن علی سمرقندی ، ملقب به نجیب الدین و مکنی به ابوحامد. از دانشمندان عهد خوارزمشاهی و معاصر امام فخر...
نجیب‌زادگی (به انگلیسی:Nobility) یک موقعیت ممتاز دولتی است که بیشتر ارثی می‌باشد. نجیب‌زادگی با اینکه امتیازهای بیشتری نسب به افراد غیر نجیب‌زاده دارد...
نجیب الطرفین . [ ن َ بُطْ طَ رَ ف َ ] (ع ص مرکب ) آنکه از طرف پدر و مادر هر دو گرامی نژاد باشد. (ناظم الاطباء).
نجیب کاشانی . [ ن َ ب ِ ] (اِخ ) ملا نورا، فرزند خواجه محمدحسین کاشانی . از شعرای قرن یازدهم هجری است . نصرآبادی با تذکر اینکه در حداثت سن ا...
نجیب الاطراف . [ ن َ بُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ) که اجداد و پدران مادری و پدری نجیب دارد. نجیب زاد. اصیل .
نجیب اصفهانی . [ ن َ ب ِ اِف َ ] (اِخ ) نجیب الدین . رجوع به زرگر اصفهانی شود.
حاجی نجیب بزاز. [ن َ ب ِ ب َ ] (اِخ ) از بزرگان و ریش سفیدان زمان شیخ صدرالدین پسر شیخ صفی الدین ، و از پیروان اوست . شیخ صدرالدین او را با ...
نجیب الدین کحال . [ ن َ بُدْ دی ن ِ ک َح ْ حا ] (اِخ ) وی از یهودیان متعصب عهد سلطنت ارغون خان مغول بود. سعدالدوله وزیر یهودی ارغون خان که ...
نجیب الدین گلپایگانی . [ ن َ بُدْ دی ن ِ گ ُ ی َ ] (اِخ ) از شاعران قصیده سرای قرن پنجم هجری است . وی در خدمت خواجه نظام الملک میزیسته و ن...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.