نحس . [ ن َ ] (ع ص ) بداختر. نافرجام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شوم . نامبارک .مرخشه . (ناظم الاطباء). نقیض سعد. (اقرب الموارد). نامبارک . (دهار). ضد سعد. (از مهذب الاسما). مشئوم . منحوس . منحوسه . ناخجسته . نافرخنده . بدبخت
: به خاصه تو ای نحس خاک خراسان
پر از مار و کژدم یکی پارگینی .
ناصرخسرو.
که چندان امانم ده از روزگار
که زین نحس ظالم برآرم دمار.
سعدی .
|| (اِمص ) نامبارکی .شآمت . (ناظم الاطباء). بداختری . نحوست . (یادداشت مؤلف ). ج ، مناحس
۞ : ازفلک نحس ها بسی بیند
آنکه باشد غنی شود مفلوک .
بوشکور.
به چشم بخت روی ملک بنگر
به دست سعد پای نحس بشکن .
منوچهری .
نحس همی بارد بر تو زحل
نام چه سود است تو را مشتری ؟
ناصرخسرو.
خوک همه شر و زیان است و نحس
میش همه خیر و بر و بَرْکت است .
ناصرخسرو.
بی انقلاب و رجعت و بی نحس و بی وبال
خواهم که بر سپهر جلالت بُوی مدام .
سوزنی .
بر چرخ هفتمش شدم از نحس روزگار
یک همنشین سعد چو کیوان نیافتم .
خاقانی .
نگر چگونه نگه داریَم ز نحس وبال
که در حریم جلالت همی به زنهارم .
خاقانی .
از شما نحس می شوند این قوم
تهمت نحس بر زحل منهید.
خاقانی .
|| (ص ، اِ) اختر بد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نامساعد. ضد سعد. وارون . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نحسان و نحس اکبر و نحس اصغر شود
: تا که مشرف اوست اجرام فلک را از فلک
آن دو پیر نحس رحلت کرده اند از بیم او.
خاقانی .
|| کار تاریک . امر مظلم .(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جهد. ضر. (اقرب الموارد). || باد سرد دبور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گرد پیرامون آسمان برآمده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گرد و غبار که پیرامون آسمان برآمده باشد. (ناظم الاطباء). || (مص ) ستم کردن بر کسی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جفا کردن . (از اقرب الموارد). || سرکشی و بدی کردن [ شتر ] با کسی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): نحست الابل فلاناً؛ سرکشی نمودند شتران مر فلان را و به زحمت انداختند وی را. || بداختر گردیدن . نحوست . (از ناظم الاطباء). بداختر شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || بداختر گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).