نرخ شکستن . [ ن ِ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کم کردن نرخ . مقابل نرخ بالا کردن . (آنندراج ). از رواج و قیمت انداختن . ارزان کردن . کم کردن قیمت
: در بزم بلا به خنده روئی
نرخ می و زعفران شکستم .
ثنائی (از آنندراج ).
-
امثال :
سرم را بشکن نرخم را مشکن .
|| ارزان شدن . از رونق افتادن
: نرخ گوهر نشکند هرگز به طعن مشتری .
ابن یمین .
هر متاعی را در این بازار نرخی بسته اند
قند اگر بسیارگردد نرخ شکر بشکند.
وحشی (از آنندراج ).