نرد باختن . [ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) تخته زدن . نرد زدن . با تخته نرد بازی کردن . نرد بازی کردن
: نقدی نداد دهر که حالی دغل نشد
نردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد.
خاقانی .
ولیکن نرد با خود باخت نتوان
همیشه با خوشی درساخت نتوان .
نظامی .
|| بازی کردن . مطلق بازی کردن
: گردکان چندش اندر جیب کرد
که تو طفلی گیر این می باز نرد.
مولوی .
-
نردِ... باختن ؛ بدان پرداختن . به آن مشغول شدن . لاف از آن زدن . از آن دم زدن .
- نرد جمال باختن
: نرد جمال باخته با نیکوان دهر
و اندرفکنده مهره ٔ خوبان به ششدره .
سوزنی .
- نرد خدمت باختن
: این من و ما بهر آن برساختی
تا تو با ما نرد خدمت باختی .
مولوی .
- نرد دغا باختن
: کم زنان نرد دغا باختن آغاز کنند
مهره ٔ خصم بر امّید مششدر گیرند.
مجیر بیلقانی .
-
نرد سیاست باختن .
-
نرد عشق باختن .
-
نرد محبت باختن .
-
نرد وفا باختن .