نرم گشتن . [ ن َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) نرم شدن .رام شدن . مطیع و منقاد شدن . رجوع به نرم شدن شود.
-
نرم گشتن سر ؛ رام شدن . به راه آمدن
: تو شاهی و با شاه ایران بگوی
مگر نرم گردد سر جنگ جوی .
فردوسی .
-
نرم گشتن گردن ؛ رام شدن . مطیع شدن
: همه گردن سرکشان گشت نرم
زبان چرب و دل ها پر از خون گرم .
فردوسی .