نزدیک شدن . [ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رسیدن . پیش آمدن . قریب شدن . (ناظم الاطباء). ولی . اقتراب . دنو. (ترجمان القرآن ). تقرب . (تاج المصادر بیهقی ). مقابل دور شدن
: نزدیک نمی شوی به صورت
وز دیده ٔ دل نمی شوی دور.
سعدی .
|| فرارسیدن
: چو بگذشت شب روز نزدیک شد
جهانجوی را چشم تاریک شد.
فردوسی .
چون حلقه در گوشم کند هر روز لطفش وعده ای
دیگر چو شب نزدیک شد چون زلف در پا می برد.
سعدی .
-
نزدیک شد که ؛ عن قریب . چیزی نمانده است که
: نزدیک شد که خانه ٔ صبرم شود خراب
رحمی نما وگرنه خراب است کار من .
؟
-
نزدیک شدن با کسی ؛ قرار گرفتن در فاصله ٔ کمی از او
: هم آورد با گیو نزدیک شد
جهان چون شب تیره تاریک شد.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ).
-
نزدیک شدن به ... ؛ در شرف ِ... واقع شدن
: چو نزدیک شد روز عمرش به شب
شنیدم که می گفت در زیر لب .
سعدی (بوستان ).
|| هم بستر شدن . مقاربت کردن .