نزع . [ ن َ ] (ع اِمص ) حال جان کندن . (از منتهی الارب ). جان کندن . (غیاث اللغات ). حالت جان کندن . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ). دم بازپسین . (فرهنگ خطی ). حالت مریض مشرف به مرگ . (از المنجد). یقال : هو فی النزع ؛ یعنی او در حالت جان کندن است . (منتهی الارب )
: چو آئی سوی خاقانی دم نزع
به دید تو دود جانم زدیده .
خاقانی .
مادرم کرد وقت نزع دعا
که تو را بانگ و نام سرمد باد.
خاقانی .
نه گنج نطق داشتی آن روز وقت نزع
مهر سکوت زیر زبان چون گذاشتی .
خاقانی .
مضطرب در نزع چون ماهی به خشک
در یکی حقه معذب پشک و مشک .
عطار.
امروز در این حادثه دانی به چه مانم
در نزع فرومانده چو شمعی به سحر من .
مولوی .
پیرمردی ز نزع می نالید
پیرزن صندلش همی مالید.
سعدی .
پیری صدوپنجاه ساله در حالت نزع است . (گلستان ).
-
نزع روان ؛ جان کندن . مردن . درگذشتن
: شنیدم که در وقت نزع روان
به هرمز چنین گفت نوشیروان .
سعدی .
-
نزع روح ؛ برکنده شدن روح از بدن . (ناظم الاطباء).
|| (مص ) برکشیدن و برکندن چیزی را از جای خود. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ). کشیدن چیزی را از جای خود. (غیاث اللغات ). قلع. (از اقرب الموارد). انتزاع . (زوزنی ). کشیدن . (فرهنگ خطی ). || عزل کردن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || به مغرب روان شدن خورشید: نزعت الشمس ؛ جرت الی المغرب . (المنجد). || مشرف به مرگ شدن بیمار. (ناظم الاطباء) (از المنجد). || برآوردن . (از منتهی الارب ). نزع یده ؛ اخرجها من جیبه . (اقرب الموارد) (المنجد)؛ از جیب برآورد دست خود را. (منتهی الارب ) (از المنجد). || کشیدن زه کمان را. (اقرب الموارد) (از المنجد). || بیرون کشیدن دلو را از چاه . بیرون کشیدن بی آنکه بایستد. || گرفتن دلو را و سقایت کردن بدان . (از اقرب الموارد).