نسبت داشتن . [ ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) منتسب بودن . منسوب بودن
: بتی کو نسبت از نوشاد دارد
دلم هر ساعتی نوشاد دارد.
امیرمعزی .
|| نسب داشتن
: همچو گرگان ربودنت پیشه است
نسبتی داری از کلاب و ذئاب .
ناصرخسرو.
|| ربط داشتن . مربوط بودن
: گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گلها چون گل میان خاری .
سعدی .
نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت
که خود را بر تو می بندم به سالوسی و زرّاقی .
سعدی .
رخسار او چه نسبت باآفتاب دارد.
صائب (از آنندراج ).
|| متناسب بودن . (یادداشت مؤلف ).