نشانه کردن . [ ن ِ ن َ
/ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هدف قرار دادن
: کس نیاموخت علم تیر از من
که مرا عاقبت نشانه نکرد.
سعدی .
دل نشانه ٔ تیر بلا کن . (مجالس سعدی ). || نشانه رفتن . قراول رفتن
: دو تیرانداز چون سرو جوانه
ز بهر یکدگر کرده نشانه .
نظامی .
|| شهره ساختن . علم کردن . رجوع به نشانه و نشانه شدن شود. || نامزد کردن . به نام خود کردن . با فرستادن هدیتی - از زیورها و جز آن - علاقه و قصد ازدواج خود را به دختر یا خانواده ٔ دختر اظهار کردن
:من ترا ز خوبان نشانه کردم .
عارف .