نشف کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جذب کردن رطوبت . بخود درکشیدن آب و رطوبت را
: چهارم آن که خشکی مستولی گردد و رطوبت بیضه کمتر شود و بدان سبب رطوبتی را که اندر گوهر طبقه ٔ عنبیه باشد نشف کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). لکن کژدم را در شیشه باید کرد تا آبگینه رطوبت او را نگاهدارد و نشف نکند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
آب اندر حوض گر زندانی است
باد نشفش میکند کان کانی است .
مولوی .
پیش از این کاین خاکها خسفش کنند
پیش از آن کان بادها نشفش کنند.
مولوی .
گرچه چون نشفش کند تو قادری
کش از ایشان واستانی واخری .
مولوی .