نصیبه .[ ن َ ب َ
/ ب ِ ] (از ع ، اِ) نصیب . حصه . قسمت . (از آنندراج ). مأخوذ از نصیب . بهره . سهم . بهر. روزی . رزق .حظ. بخش
: آن نان را که نصیبه ٔ خویش داشتی به روز به نیازمندان دهی . (منتخب قابوسنامه ص
18).
سوزنی را نصیبه ای برسان
تا سوی خانه بانصاب آید.
سوزنی .
جد مرا ز هزل بباید نصیبه ای
هرچند یک مزه نبود شهد با شرنگ .
سوزنی .
و از آن نصاب نصیبه ٔ رفاهت و فراغت در باقی عمرما را مدخّر گرداند. (سندبادنامه ص
293). و گفت حقایق قلوب فراموش کردن نصیبه ٔ نفوس است . (تذکرةالاولیاء عطار). از شریف تا وضیع... به نسبت و اندازه ٔ همت خویش نصیبه ٔ تمام دادند. (جهانگشای جوینی ).
هر آن نصیبه که پیش از وجود ننهاده ست
هر آنکه در طلبش سعی می کند با دست .
سعدی .
فیض ازل به زور و زرار آمدی به دست
آب خضر نصیبه ٔ اسکندر آمدی .
حافظ.
به مال غره چه باشی که یک دو روزی چند
همه نصیبه ٔ میراث خوار خواهد بود.
حافظ.
عاقلی گرد نانهاده مگرد
کز جهان جز نصیبه نتوان خورد.
اوحدی .
چون از ازل نصیبه ٔ ما عشق یار بود
در عشق او مگو که مرا اختیار بود.
اسیر لاهیجی (از آنندراج ).
-
بی نصیبه ؛ بی بهره . بی نصیب
: یک تن زاهل فضل نیابی در این دیار
ز آن باغ بی نصیبه و بی بهره ز آن شجر.
سوزنی .
-
نصیبه ٔ ازل ؛ قسمت ازلی . آنچه در روز ازل برای آدمی مقدر و معلوم شده است . سرنوشت . تقدیر
: کنون به آب می لعل خرقه می شویم
نصیبه ٔ ازل از خود نمی توان انداخت .
حافظ.
|| بخت . طالع. (ناظم الاطباء).