اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نضارة

نویسه گردانی: NḌAR
نضارة. [ ن َ رَ ] (ع اِمص ) تازگی . تازه روئی . خوبی . (منتهی الارب ). در اصل به معنی زیبائی و تابناکی روی است ، سپس در مورد هر فراخی و آسودگی به کار رفته . (از متن اللغة). نضرة. رجوع به نضارت شود. || (مص ) تازه و با آب گردیدن ۞ .(از منتهی الارب ). تازه شدن . نیکو شدن . سبز شدن . (فرهنگ خطی ). تازه و با آب گردیدن درخت و روی و رنگ . (آنندراج ). تازه روی شدن . (زوزنی ). زیبا شدن . بارواء و بهجت شدن . (از متن اللغة). خوب و زیبا شدن درخت و روی و رنگ و هر چیزی . (از اقرب الموارد) (از المنجد). نضرة ۞ . نضور. نَضَر. (اقرب الموارد) (المنجد). نَضر. (المنجد). || ترو تازه گردانیدن ۞ . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). تازه کردن . (فرهنگ خطی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
نذارة. [ ن ِ رَ ] (ع اِمص ) ترس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بیم . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || ...
نزارة. [ ن َ رَ ] (ع مص ) اندک گشتن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نزر. رجوع به نزر شود.
نظارة.[ ن َ رَ ] (ع اِمص ) پاکی و پرهیزگاری ۞ . (از منتهی الارب ). رجوع به نَظْارَة شود. || تنزه در باغ و بوستان . (ناظم الاطباء). در استع...
نظارة. [ ن َظْ ظا رَ ] (ع اِ) نگرندگان . (منتهی الارب ). قومی که می نگرند به چیزی . (مهذب الاسماء). قومی که به سوی چیزی نظر کنند. (منتهی ا...
نظاره . [ ن َ رَ / رِ ] (از ع ، اِمص ) نگریستن به چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نَظّارَه . (غیاث اللغات ). نگاه . نگرش . (ناظم الاطباء). نگری...
نظاره . [ ن َظْ ظا رَ / رِ ] (از ع ، ص ) نظرکنندگان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نَظّارَة. تماشاچی . تماشاگر. شاهد که چیزی را می نگرد. که به چیزی ...
نظاره کن . [ ن َظْ ظا رَ / رِ ک ُ ] (نف مرکب ) نظاره کننده . که می نگرد. که شاهدچیزی یا منظره ای است . تماشاچی . نگرنده : نظاره کنان به روی خ...
نظاره گر. [ ن َظْ ظا رَ / رِ گ َ ] (ص مرکب ) تماشاچی . تماشاگر : نظاره گرروح ندیده ست به دیده چون چهره ٔ زیباش به صحرای صور بر. سنائی . || دی...
نظاره وار. [ ن َظْ ظا رَ / رِ ] (ق مرکب ) مانند تماشاچیان . چون تماشاگران : مر مرا بنمای محسوس آشکارتا ببینم مر ترا نظاره وار.مولوی .
نظاره گاه . [ ن َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) منظر. تماشاگه . که بر آن نظر افکنند. که بر آن به تماشا نظر افکنند. چشم انداز. منظره : مرا ز عشق تو آن بس...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.