اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نظار

نویسه گردانی: NẒAR
نظار. [ ن َظْ ظا ] (ع ص ) شدیدالنظر. (المنجد). صیغه ٔ مبالغه است از نظر. (از اقرب الموارد). || فرس نظار: اسب چالاک تیزخاطر بلنداطراف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شهم حدیدالفؤاد طامح الاطراف . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || گشنی است نجیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
نزار. [ ن ِ ] (اِخ ) المصطفی لدین اﷲبن مستنصر. خلیفه ٔفاطمی مصر و امام اسماعیلیان است بعد از پدرش مستنصر. سعدالدین نزاری قهستانی شاعر اسماعی...
نضار. [ ن َ ] (ع اِ) سیم و زر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
نضار. [ ن ُ ] (ع ص ، اِ) زر و سیم خالص ناگداخته ٔ بی غش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زر خالص . (دهار). به معنی طلا و نقره هر دو آمده اما ب...
نضار. [ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ نضر. رجوع به نَضر شود. || چوب که از آن آوند سازند، از آن است منبر آن حضرت صلی اﷲ علیه وآله . (از منتهی الارب ) (...
نضار. [ ن ِ ] (اِخ ) بنت محمدبن یوسف ام العز، نویسنده و شاعره ٔ مصری است ، درسال 702 تولد یافت و به 730 هَ . ق . درگذشت . رجوع به الاعلام زر...
چرب نزار. [ چ َ ن ِ /ن َ ] (اِ مرکب ) گوشت لاغر و بی چربی . (ناظم الاطباء).
زار و نزار. [ رُ ن ِ /ن َ ] (ص مرکب ) خوار و ضعیف لاغر و زبون : ماه گاهی چو روی یار من است گه چو من گوژپشت و زار و نزار.قمری . (از حدائق الس...
ربیعةبن نزار. [ رَ ع َ ت ِ ن ِ ن ِ ] (اِخ ) ابن معدبن عدنان ، جد جاهلی قدیم بود. فرزندان وی میان یمامه و بحرین و عراق سکونت داشتند. از نسل ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.