نظار. [ ن َ ] (از ع ، ص ) مخفف نظاره به معنی تماشاگر
: بر سر آن جیفه گروهی نظار
بر صفت کرکس مردارخوار.
نظامی .
|| (اِمص ) نظر. تماشا. نظارة
: باغ ماننده ٔ گردون شود ایدون کش
زهره از چرخ سحرگه به نظار آید.
ناصرخسرو.
|| نظر. نگاه
: شاه را شرم آمد از وی روز بار
که به شب بر روی شه بودش نظار.
مولوی .
رجوع به نظاره شود.