اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نظار

نویسه گردانی: NẒAR
نظار. [ ن َظْ ظا ] (اِخ ) ابن هشام [ یا هاشم ]بن حارث الحذلمی الفقعسی ، از قبیله ٔ بنی اسدبن خزیمة و شاعر اسلامی است ، او راست :
یقولون هذی ام عمرو قریبة
دنت بک ارض نحوها و سماء
الا انما بعدالحبیب و قربه
اذا هو لم یوصل الیه سواء.

(از الاعلام زرکلی ج 8 ص 360).


و نیز رجوع به سمطالعلی ص 826 و التاج ج 3 ص 576 و امالی ج 1 ص 488 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
نظار. [ ن ُظْ ظا ] (ع ص ، اِ)بینندگان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تماشاچیان . (ناظم الاطباء). ج ِ ناظر. رجوع به ناظر شود : به دشت برشد روزی ب...
نظار. [ ن ِ ] (ع اِمص ) دانائی . (منتهی الارب ). حذق . نظارة. (المنجد). || دریافتگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فراست . (المنجد)(ناظم الاط...
نظار. [ ن َظْ ظا ] (ع ص ) شدیدالنظر. (المنجد). صیغه ٔ مبالغه است از نظر. (از اقرب الموارد). || فرس نظار: اسب چالاک تیزخاطر بلنداطراف . (منتهی...
نظار. [ ن َ ] (از ع ، ص ) مخفف نظاره به معنی تماشاگر : بر سر آن جیفه گروهی نظاربر صفت کرکس مردارخوار. نظامی . || (اِمص ) نظر. تماشا. نظارة : ...
نظار. [ ن َ رِ ] (ع اِ فعل ) چشم دار!. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). منتظر باش . (ناظم الاطباء). اسم فعل است به معنی فعل امر یعنی : انتظر، م...
انجمن نظار. [ اَ ج ُ م َ ن ِ ن ُظْ ظا ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به انجمن نظارت شود.
نزار. [ ن ِ ] ۞ (ص ) پهلوی : نیزار ۞ (ضعیف ، محتاج )، در اراک : نزر ۞ (ضعیف ، ناتوان ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). لاغر. (برهان قاطع) (آنند...
نزار. [ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ نَزْر. (منتهی الارب ). رجوع به نَزْر شود.
نزار. [ن ِ ] (اِخ ) نام یکی از آبادیهای شهرستان گرگان است و به جای «آرخ » برگزیده شده است . (لغات فرهنگستان ).
نزار. [ ن ِ ] (اِخ ) ابن معدبن عدنان . نام جد اعلای قبایل شمالی جزیرةالعرب است ، و اعراب شمالی به خصوص بنی قحطان و یمنی ها بدین نسبت بر ا...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.