نظاره کن . [ ن َظْ ظا رَ
/ رِ ک ُ ] (نف مرکب ) نظاره کننده . که می نگرد. که شاهدچیزی یا منظره ای است . تماشاچی . نگرنده
: نظاره کنان به روی خوبت
چون درنگرند از کران ها.
خاقانی .
این گفت و فتاد بر سر خاک
نظاره کنان شدند غمناک .
نظامی .
مجلس یاران بی ناله ٔ سعدی خوش نیست
شمع می گرید و نظاره کنان می خندند.
سعدی .