نظام . [ ن َظْ ظا ] (ع ص ) مروارید به رشته درکشنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نعت فاعلی است . رجوع به نظم شود
: گوهر مدح ترا دست هنر نظام است
حُله ٔ شکر ترا طبع خرد نساج است .
مسعودسعد.
مر لؤلؤ عقل و در دانش را
جاری نظام و نیک وزانم .
مسعودسعد.
زهی سیاست تو عقد شرک را فتاح
زهی ریاست تو در عقد را نظام .
ابوالفرج رونی .
برآرد از صدف سینه لؤلؤ منثور
که تا به سلک درآرم به سوزن نظام .
سوزنی .
عقد نظامان سحر از من پذیرد واسطه
قلب ضرابان شعر ازمن پذیرد کیمیا.
خاقانی .
|| که شعر بسیار سراید. کثیرالنظم للشعر. (از متن اللغة) (از المنجد). نظیم . (متن اللغة)
: مدحتش را هزار نظام است
هر یکی را هزار دیوان باد.
مسعودسعد.