نظر بستن . [ ن َ ظَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) چشم بستن . ازتماشا کردن و دیدن پرهیز و امساک کردن
: ز پرهیزگاری که بود اوستاد
نظر بست هرگه که او رخ گشاد.
نظامی .
گویند نظر چرا نبستی
تا مشغله و خطر نباشد.
سعدی .
|| نظر بستن بر چیزی . بدان خیره شدن . در آن نگریستن . بدان چشم دوختن
: دست چون حلقه ٔ فتراک بر او تنگ شود
چشم شوخ تو به صیدی که نظر می بندد.
صائب (آنندراج ).
|| نظر بستن در چیزی . در آن خیره ماندن . محو تماشای آن شدن .