نظیر. [ ن َ ] (ع ص ، اِ) مانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مثل . (متن اللغة) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). شبیه . (متن اللغة) (ناظم الاطباء). شریک . هنباز. برابر. یکسان . (ناظم الاطباء). مساوی . (اقرب الموارد) (المنجد). ماننده .همانند. همتا. جفت . یار. شقیق . عدل . کفو. هم وزن . هم سنگ . موازن . عدیل . لنگه . ند. ندید. شبه . چون . همچون .(یادداشت مؤلف ). بدل . بدیل . ج ، نظراء
: گر استوار نداری حدیث آسان است
مدیح شاه بخوان و نظیر شاه بیار.
(از تاریخ بیهقی ).
بی نظیر و یکی آن بود در امت که نبود
مر نبی را بجز او روز مؤاخات نظیر.
ناصرخسرو.
ای خداوندی کت نیست در آفاق نظیر
رحمت و فضل تو زی حجت تو مستتر است .
ناصرخسرو.
ازیرا نظیرم همی کس نیابد
که بر راه آن رهبر بی نظیرم .
ناصرخسرو.
ملک ... در حرمت و نفاذ امر که از خصائص ملک است او را نظیر نفس خویش گردانید. (کلیله و دمنه ).
امیر ناصرالدین را از جمله ٔ فواید آن فتح شیخ ابوالفتح بستی بود که در... کمال درایت و بلاغت نظیر نداشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
190).
نیک از صدهزار نیزه و تیر
این قلم را نظیر نتوان یافت .
خاقانی .
اندر جهان چنانکه جهان است در جهان
او را به هر صفت که بجوئی نظیر نیست .
خاقانی .
جسته نظیر او جهان نادیده عنقا را نشان
اینک جهان را غیب دان زین خرده برپاداشته .
خاقانی .
از آن شد بر او آفرین جایگیر
که در آفرینش نبودش نظیر.
نظامی .
چنین گوید آن نغز گوینده پیر
که درفیلسوفان نبودش نظیر.
نظامی .
در آرزوی رویت چندین غمم نبودی
گر در دو کون هرگز مثل و نظیر بودی .
عطار.
برسد صدهزار باره جهان
که نظیر تو در جهان نرسد.
عطار.
ز نام آوران گوی دولت ربود
که در گنج بخشی نظیرش نبود.
سعدی .
تو خود نظیر نداری و گر بود به مثل
من آن نیم که بدل گیرم و نظیر از دوست .
سعدی .
-
بی نظیر ؛ بی مثل و مانند. بی همتا. نادر. (ناظم الاطباء). یکتا. که رقیب ومثل و مانندی ندارد. که همچون او نتوان یافت . بی مانند. بی مثل
: عمر آنکه بد مؤمنان را امیر
ستوده و را خالق بی نظیر.
فردوسی .
ازیرا نظیرم همی کس نیابد
که بر راه آن رهبر بی نظیرم .
ناصرخسرو.
مادحی ام گاه سخن بی نظیر
در طلب نام نه در بند نان .
خاقانی .
خاصه که به شعر بی نظیر است
در جمله ٔ آفتاب گردش .
خاقانی .
سحبان وائل را در فصاحت بی نظیر نهاده اند. (گلستان سعدی ).
تو در آب گر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگوئی که به حسن بی نظیرم .
سعدی .
در حسن بی نظیری در لطف بی نهایت
در مهر بی ثباتی در عهد بی دوامی .
سعدی .
-
کم نظیر ؛ نادر. کمیاب . که شبیه و همانند او نادر و کم است .
|| نظیرالشی ٔ؛ آنچه مقابل و برابر آن چیز باشد. (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). رجوع به متناظر شود.