اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نعظ

نویسه گردانی: NʽẒ
نعظ. [ ن َ ع ِ ] (ع ص ) حر نعظ؛ کس آزمند جماع . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شرم زن آزمند جماع . (از منتهی الارب ). شبق . (متن اللغة).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۹ ثانیه
نعظ. [ ن َ ] (ع مص ) برخاستن نره . (آنندراج ). بلند شدن ذکر. قیام الذکر. (تاج المصادر بیهقی ). نعوظ. (منتهی الارب ). نَعَظ. (منتهی الارب )(متن ...
نعظ. [ ن َ ع َ ] (ع مص ) نعوظ. نَعظ. (منتهی الارب ). برخاستن ذکر. رجوع به نَعظ شود.
نعض .[ ن َ ] (ع مص ) مانعضت منه شیئاً نعضاً؛ به چیزی نرسیدم از وی . (از منتهی الارب )؛ مااصبت . (متن اللغة).
نعض . [ ن ُ ] ۞ (ع اِ) درختی است ریگستانی خاردار که از آن مسواک سازند و با پوست آن پوست پیرایند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنن...
ناض . [ ناض ض ] (ع ص ) درم و دینار نقدشده ، یا آن درم و دینار است که عین گردد بعد از آنکه متاع باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندرا...
ناز. (اِ) نعمت .رفاه . آسایش . (حاشیه ٔ برهان قاطع دکتر معین ). تنعم .کامرانی . (آنندراج ). نعیم . (ترجمان القرآن ). نعیم . نعمت . (مهذب الاسماء) (...
یا تناز ... واژگون شده از ناز تن می باشد... دارنده ی تنی که لطیف و چشمگیر می باشد...
نام روستاییست ازتوابع شهرستان جلفا درچند کیلومتری دره شام نرسیده به کلیدداغی.منطقه ای است بسیارخوش اب وهوا باتوجه به وجود زیارتگاه حضرت جرجیس در این م...
سرو ناز. [ س َرْ وِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرو نورسته را گویند، چه ناز بمعنی نورسته هم آمده است . (برهان ). || سروی را نیز گویند که شاخه...
شاه ناز. (اِ مرکب ) نام لحنی است در موسیقی . رجوع به کلمه ٔ آهنگ در لغت نامه شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.