نعیم
نویسه گردانی:
NʽYM
نعیم . [ ن ُ ع َ ] (اِخ ) ابن حمادبن معاویةبن حارث الخزاعی المروزی ، مکنی به ابوعبداﷲ، نخستین کسی است که به جمع «المسند» در حدیث پرداخت ، وی در مرورود تولد یافت مدتی را در عراق و حجاز در جمع کردن احادیث گذراند، سپس به مصر رفت و در آنجا مقیم گشت ، در عهد خلافت المعتصم او را به عراق آوردند تا بدین سؤال جواب گوید که «آیا قرآن مخلوق است ؟» وی از جواب گفتن سرباز زد و بدان سبب در سامرا زندانی شد و به سال 228 هَ . ق . در محبس وفات یافت . او راست : الفتن و الملاحم . (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 14). رجوع به تهذیب التهذیب ج 10 ص 458و المستطرف ص 37 و میزان الاعتدال ج 3 ص 238 و تاریخ بغداد ج 13 ص 306 و هدیة العارفین ج 2 ص 397 شود.
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
نعیم آباد. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است ازبخش حومه ٔ شهرستان یزد، در 11هزارگزی جنوب یزد، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 2569 نفر سکنه دارد. آبش ...
نعیم پاک . [ ن َ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از اعمال شایسته است که طاعت و عبادت باشد. (برهان قاطع). || نعمت و روزی حلال و طیب ...
اهل نعیم . [ اَ ل ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ساکنان بهشت . (آنندراج ).
نعیم قزوینی .[ ن َ م ِ ق َزْ ] (اِخ ) رجوع به نعیمای شیرازی شود.
ابن ابی نعیم . [ اِ ن ُ اَ ن ُ ع َ ] (اِخ ) فضل بن دکین . او راست کتاب تفسیر بر قرآن کریم . (ابن الندیم ).
ابراهیم بن نعیم . [ اِ م ِ ن ِ ن ُ ع َ ] (اِخ ) ابن نهام عدوی . او از صحابه ٔ حضرت رسول صلی اﷲعلیه وآله است و در وقعه ٔ حره شهیدشده . ابوبکربن...
نائم . [ ءِ ] (ع ص ) خفته . خوابیده . (آنندراج ). خسپنده . (شمس اللغات ) (ناظم الاطباء). مضطجع. (المنجد). مقابل یَقَظ به معنی بیدار. (از غیاث ال...