اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نغاش

نویسه گردانی: NḠAŠ
نغاش . [ ن َغ ْ غا ] (ع ص ) نُغاش . (متن اللغة) (ناظم الاطباء). رجوع به نُغاش شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
نقاش . [ ن َق ْ قا ] (اِخ ) محمد قاسم اصفهانی ، متخلص به نقاش از شاعران متأخر است . او راست :در پای خمی دیده ٔ پیمانه ضیا یافت کوری به قدمگ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
حسن نقاش . [ ح َ س َ ن ِ ن َق ْ قا ] (اِخ ) ابن احمد اصفهانی معروف به جلال نقاش . او راست : حیاض الواردین . (ذریعه ج 7 ص 124). و رجوع به جلا...
طاهر نقاش .[ هَِ رِ ن َق ْ قا ] (اِخ ) رجوع به طاهر کاشی شود.
علی نقاش . [ ع َ ی ِ ن َق ْ قا ] (اِخ ) ابن عبدالقادربن محمد قرافی قاهری نقاش ملقب به نورالدین . وی عالم در علوم هندسی بود و در سال 880 ه...
نقاش ازل . [ ن َق ْ قا ش ِ اَزَ ] (اِخ ) کنایه از خالق موجودات است : چو نقاش ازل از بهر خطش به سیمین لوح او بیرنگ برزد.عطار.
نقاش باشی . [ ن َق ْ قا ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیس نقاشان دربار. رئیس نقاشان . || عنوان احترام آمیزی برای نقاشان . (فرهنگ فارسی معین ). رجو...
نقاش صنع. [ ن َق ْ قا ش ِ ص ُ ] (اِخ ) کنایه از خالق است : نقاش صنع را همه لطف تو بود قصدبر گل ببست نقش تو و بر گلاب بست .عطار.
حسین نقاش . [ ح ُ س َ ن ِ ن َق ْ قا ] (اِخ ) حسام الدین تبریزی مدرس . در تبریز متولد شد و در قسطنطنیه در 964 هَ . ق . / 1557 م . درگذشت . او راست :...
جرجس نقاش . [ ج ِ ج ِ ن َق ْ قا ] (اِخ ) ابن حبیب . مورخ است و تألیفاتی در تاریخ عرب دارد. (از معجم المؤلفین ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.