نفاغ . [ ن ِ ] (اِ)
۞ قحف . (لغت فرس اسدی ). قدحی که از آن شراب خورند. (فرهنگ خطی ) (سروری ). قدح بزرگی باشد که با آن شراب خورند. (جهانگیری ) (از برهان قاطع). قدح بزرگ . (غیاث اللغات ). قدحی بلند که باآن شراب خورند. (انجمن آرا). قدح بزرگی که بدان شراب خورند ویژه قدحی که از کاسه ٔ سر حیوان و یا از استخوان آن ساخته باشند. (از ناظم الاطباء)
: به بگماز بنشست بمْیان باغ
بخورد وبه یاران او شد نفاغ
۞ .
بوشکور (از لغت فرس ).
دل شاد دار و پند کسائی نگاهدار
یک چشمزد جدا مشو از رطل و از نفاغ .
کسائی (از لغت فرس ).
چو یار من شود خندان بخندد باغ و راغ از وی
نفاغ ار زی لبش داری شود پرمی نفاغ از وی .
؟ (از جهانگیری ).
|| مستی . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (یادداشت مؤلف ). سکر. شرابخواری . (یادداشت مؤلف )
: چو بزم خسروان گردد ز بوی و رنگ باغ اکنون
در آن خسرو به پیروزی کند بزم نفاغ اکنون .
قطران (جهانگیری ).
|| نفرین و لعنت و بددعائی . (ناظم الاطباء).