نفس ناطقه . [ ن َ س ِ طِ ق َ
/ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفس را در مرتبت کمال نفس ناطقه گویند و عقل و صورت نوعیه ٔ انسان هم نامند. به قول ملاصدرا: ان النفس الناطقة عندالحکیم عبارة من جوهر عقلی وحدانی لیس فی عالم العنصری ولا فی عالم الاجسام لم یتصور ان یدرک وحدة الحق . (از فرهنگ علوم عقلی ) (از اسفار ج
4 ص
96) (کشاف اصطلاحات الفنون ص
397) (رسائل ملاصدرا ص
266). در اصطلاح حکما، روح . جان . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). روحی که فهم و ادراک معانی کند. (ناظم الاطباء). روان . (تقریرات فاضل تونی ) (یادداشت مؤلف )
: گفتم که نفس ناطقه را مستقر کجاست
گفتا ورا جهان لطیف است مستقر.
ناصرخسرو.
گفتم که نفس ناطقه را چیست آرزو
گفتا بقا و شادی و پیروزی و ظفر.
ناصرخسرو.
من میوه دار حکمتم از نفس ناطقه
و ایشان ز روح نامیه جز نارون نیند.
ناصرخسرو.
این یکی اکسیر نفس ناطقه
بر سر صدر جهان خواهم فشاند.
خاقانی .
دل از دریچه ٔ فکرت به نفس ناطقه داد
نشان حالت زارم که زارتر می گشت .
سعدی .