نکته . [ ن ُ ت َ
/ ت ِ ] (از ع ،اِ) نکتة. خجک . (آنندراج ) (منتهی الارب ) . نقطه . (جهانگیری ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). خال . لک . لکه . (یادداشت مؤلف )
: چون گناهی کند نکته ای سیاه بر دلش افتد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
نکته هرجا غلط افتاد مکیدن ادب است .
؟
|| سخن پاکیزه که پوشیده باشد یعنی هرکس آن را نداند. (غیاث اللغات ). مسأله ٔ لطیفی که با دقت نظر و امعان فکر کشف و ادراک شود. (از تعریفات ). موضوع دقیق و مهم که دریافتن آن محتاج دقت باشد
: ای نکته ٔ مروت را معنی
ای نامه ٔ سخاوت را عنوان .
فرخی .
تنها پیش رفت ، خلوتی خواست و این نکته بازگفت . (تاریخ بیهقی ص
223).
منم در سخن مالک الملک معنی
ملک سِرّ این نکته نیکو شناسد.
خاقانی .
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی مپرسید امثال این مسائل .
حافظ.
|| سخن پاکیزه و باریک و بکر. (آنندراج ). دقیقه . سخن دلنشین . (از صراح ). مضمون لطیف و دقیق نادره
: اگر او هفت سخن با تو بگوید به مثل
زآن تو را نکته برون آید بیش از هفتاد.
فرخی .
سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص
237). این قصه های دراز از نوادری و نکته ای و عبرتی خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص
190).
از بدان بد شوی ز نیکان نیک
داند این نکته آنکه هشیار است .
ناصرخسرو.
بشنو این نکته را که سخت نکوست
مار به دشمنت که نادان دوست .
سنائی .
اکنون نکته ای چند از سخنان منصور ایراد کرده آید. (کلیله و دمنه ).
نکته ٔ او دانه و ارواح است مرغ
دانه زی مرغان صحرائی فرست .
خاقانی .
نکته ٔ دوشیزه ٔ من حرز روح است از صفت
خاطر آبستن من نور عقل است از صفا.
خاقانی .
مالک الملک سخن خاقانیم کز گنج نطق
دخل صد خاقان بود یک نکته ٔ غرای من .
خاقانی .
نکته ٔ حکمتش ثمره ای از شاخه ٔ طوبی و بذله ٔ سخنش شکوفه ای از روضه ٔ خلد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
247).
نکته نگه دار ببین چون بود
نکته که سنجیده و موزون بود.
نظامی .
زیرکان راه عیش می رفتند
نکته های لطیف می گفتند.
نظامی .
ور سخن کُش یابم آن دم زن به مزد
می گریزد نکته ها از دل چو دزد.
مولوی .
غفلت و بی دردیت فکر آورد
در خیالت نکته ٔ بکر آورد.
مولوی .
سخن های لطیف می گوید و نکته های غریب از او می شنوند. (گلستان ). گفت این لطیفه بدیع آوردی و این نکته غریب گفتی . (گلستان ).
هر نکته ای که گفتم در وصف آن شمایل
هرکس شنید گفتا ﷲ دَرﱡ قائل .
حافظ.
یزدان به نبی گفته که در عسر بود یسر
وین نکته بر نفس سلیم است مسلم .
قاآنی .
|| ایراد. رجوع به نکته گیر و نکته گیری شود
: هرچه عاشق کند خدا کرده ست
نکته بر عاشقان خطا باشد.
شیخ العارفین (ازآنندراج ).
-
نکته گرفتن ؛ ایرادگرفتن . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). اعتراض کردن .(فرهنگ فارسی معین )
: بدان عارض کز او چشم آب گیرد
ز تری نکته بر مهتاب گیرد.
نظامی .
نکته گیری به کار نکته شگفت
بر حدیثی هزار نکته گرفت .
نظامی .
گر بر سر نفس خود امیری مردی
بر کور و کر ار نکته نگیری مردی .
پوریای ولی .
صوفی چو تو رسم رهروان می دانی
بر مردم رند نکته بسیار مگیر.
حافظ.
سپیده دم که صبا بوی لطف جان گیرد
چمن ز لطف هوا نکته بر جنان گیرد.
حافظ.
|| شرط. صفت . دقیقه . رمز
: بجز شکردهنی نکته هاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی .
حافظ.
هزار نکته ٔ باریکتر ز مو اینجاست
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند.
حافظ.
|| کنایه . اشاره . رمز. سِرّ. سخن سربسته
: یک نکته هم از باب شتر لایق حال است
تا بنده بر آن نکته حکایت به سر آرد.
اثیر اخسیکتی .
آن نکته یاد کن که در آن قطعه گفته ای
کآتش دهم به روح طبیعی به جای نان .
خاقانی .
بشنو این نکته که خاقانی گفت
کاو به میزان سخن یک درم است .
خاقانی .
به هر نکته که خسرو ساز می داد
جوابش هم به نکته بازمی داد.
نظامی .
به یک اندیشه راه بنمائی
به یکی نکته کار بگشائی .
نظامی .
در این نکته ای هست اگر بشنوی .
سعدی .
|| نشانی راگویند که به زدن سر انگشت یا سر چوب بر زمین پدید آید. (جهانگیری ).