نگرش . [ ن ِ گ َ رِ ] (اِمص )
۞ نگاه کردن . دیدن . (برهان قاطع). نگرستن . (برهان قاطع) (آنندراج ). بینش . نظر. نگاه . ملاحظه . مشاهده . (ناظم الاطباء). عمل نگریستن . اسم از نگریستن است . (یادداشت مؤلف )
: باریک موی کشیده ٔ خوب نگرش . (التفهیم ). یعنی نگرش او در هر کار از بهر رضای اﷲ باشد. (کتاب المعارف ). دیده ٔ من از واسطه ٔ دیدن او از من دیده بردوخت و نگرش به اصل کار و هویت خویش درآموخت . (تذکرةالاولیاء از حاشیه ٔ برهان قاطع). || دقت . توجه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نگرش کردن شود. || محابا. ملاحظه .
-
بی نگرش ؛ بی ملاحظه . بی محابا. (یادداشت مؤلف )
: سپاهی هولناک دارد و از کشتن هیچ باک نمی دارند و بی تکلف و بی نگرش همی حرب کنند. (تاریخ سیستان ص
209).
|| رویة. (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح نجوم ) نظر و اتصال در کواکب . (مقدمه ٔ التفهیم ، از فرهنگ فارسی معین ).