نماز گزاردن . [ ن َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) نماز گذاردن . نماز خواندن
: به زیارت آمد و نماز گزارد و دعا کرد. (گلستان ). گفت کجا نماز بگزارم ؟ من نمی خواهم که نماز در سراهای مجوس بگزارم . احوص او را گفت که نماز در خیمه ها می گزار. (تاریخ قم ص
250).
گر آن طاق ابرو شود قبله ساز
نمازی گزارم به شرح نیاز.
ظهوری (از آنندراج ).