نمک چش . [ ن َ م َ چ َ
/ چ ِ ] (اِمص مرکب ) نمک چشیدن . (غیاث اللغات ). پاره ای طعام چشیدن برای دریافتن نمک آن و به مجاز به معنی مطلق چشیدن مستعمل است . (آنندراج ).نمک چشه کردن . نمک غذائی را چشیدن برای تشخیص مزه و اندازه ٔ نمک آن و اندکی از غذائی خوردن
: هرگه رسید غم به سر خوان قسمتم
لخت دلی به رسم نمک چش گرفته است .
طالب (از آنندراج ).
به نیم بوسه مرا سیر کن ز نعمت حسن
که هست از شکم سیر به نمک چش تو.
مسیح (از آنندراج ).
|| (اِ مرکب ) کنایه از چیز قلیل . (آنندراج ). مزه . چاشنی . نمونه . مقدار اندک و خرده . (ناظم الاطباء)
: نمک چشی به کلیم امیدوار بده
ز خوان وصل تو اهل هوس چو سیر شوند.
کلیم (از آنندراج ).
قاسم اینگونه اگر گریه برون خواهی داد
شور دریا ز سرشک تو نمک چش باشد.
قاسم (از آنندراج ).