نمک گیر. [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) کسی که مقدار اندکی از چیزی را بچشد تا اندازه ٔ نمک آن رامعین کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج )
: نمک گیر خمیر هر سرشت است .
زلالی (از آنندراج ).
|| (ن مف مرکب ) آنکه موظف به رعایت حق نان و نمک خوردن است . (فرهنگ فارسی معین ) (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). نمک خورده . رجوع به ترکیب نمک گیر شدن شود. || کسی که به سزای کورنمکی گرفتار شود. (آنندراج ). نمک به حرامی که به مکافات خیانت و بدکاری خود رسیده و بدی هائی که کرده است دامن گیر وی شده باشد. (ناظم الاطباء).
-
نمک گیر شدن ؛ موظف شدن به رعایت حق نان و نمک .مرهون ولی نعمت گردیدن . (فرهنگ فارسی معین ). براثر هم غذا شدن و خوردن نان و نمک کسی مدیون او شدن و موظف به رعایت حق و حرمت او شدن .
- || مجازات نمک به حرامی را دیدن . (فرهنگ فارسی معین ). به علت کفران نعمتی به بلائی مبتلا شدن . (یادداشت مؤلف ).
-
نمک گیر کردن ؛ موظف به رعایت حق نان و نمک کردن . (فرهنگ فارسی معین ).