نمونه شدن . [ ن ُ
/ ن ِ مو ن َ
/ ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نابه کار شدن . از رواج و رونق افتادن
: کتاب و کلک همه کاتبان نمونه شود
چو کلک او بنگارد صحیفه های کتاب .
معزی .
|| باژگونه شدن . باطل شدن . تباه گشتن
: ز رهنمون بدی نیک ترس خاقانی
که رهنمون چو بد آید رهت نمونه شود.
خاقانی .
|| زشت شدن
: خوب گر سوی ما نگه نکند
گو بکن شو که ما نمونه شدیم .
کسایی .
ای خسروی که بزمت شد خلد را نمونه
با حسن نور رایت خورشید شد نمونه .
شمس فخری .
|| در تداول ، شهره شدن در کاری به نیکی یا بدی ، چنانکه در آن صفت بدو مثل زنند.