اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نوباوه

نویسه گردانی: NWBAWH
نوباوه . [ ن َ / نُو وَ / وِ ] (اِ مرکب ) باکوره . (مهذب الاسماء) (برهان قاطع) (اوبهی ). هر چیز نوآمده عموماً و میوه ٔ نورسیده خصوصاً. (رشیدی ). میوه ٔ نورسیده . (فرهنگ اسدی ). هر چیز نودرآمده عموماً و میوه ٔ نورسیده و پیشرس خصوصاً. (برهان قاطع). برِ نو یعنی میوه و هرچه رسته شود و نورسیده شود. (اوبهی ). میوه ای که اول رسیده باشد. میوه ٔ تازه و نورسیده . به معنی مطلق تازه نیز می آید. (از غیاث اللغات ). ناوباوه . (زمخشری ). نوبر. (جهانگیری ). نوآورده . نورس . تازه رس . پیش رس . هر چیز طرفه و بدیع و کمیاب :
عید است و مهرگان و به عید و به مهرگان
نوباوه ای بود می سوری ز دست یار.

فرخی .


همچو نوباوه برنهد بر چشم
نامه ٔ او خلیفه ٔ بغداد.

فرخی .


ماهی به پیش روی و جهانی به زیر پای
نوباوه ای به دست و می لعل بر دهان .

فرخی .


[ بوسهل ] گفت نوباوه آورده اند از آن بخوریم ، همگان گفتند خوریم ، گفت بیارید آن طبق ، آوردند. (تاریخ بیهقی ص 185).
میوه ٔ نوباوه نترسد ز چوب
مرده دل آزرده نگردد ز کوب .

ناصرخسرو.


وی را عادت بودی کی هرگاه اندر مدینه نوباوه ای آوردندی پیش رسول آوردی . (کیمیای سعادت ).
ای مخترع ستیزه رائی
نوباوه ٔ باغ بی وفائی .

سنائی (از جهانگیری ).


برزگری او را خیاری نوباوه آورد. (اسرار التوحید ص 62).
جانا خوش است تحفه ٔ باغ جهان ولیک
نوباوه ٔ جمال تو را آب دیگر است .

سیدحسن غزنوی .


عزیز باشد نوباوه هر کجا که رسد.

جمال الدین .


رعیت بدین نوباوه ٔ رحمت استدلال کردند که از ظلمه انتصار خواهند فرمود. (المضاف الی بدایع الازمان ص 29).
دو نوباوه هم تود وهم برگ تود
ز حلوا و ابریشم آورده سود.

نظامی .


نوباوه ٔ باغ اولین صلب
لشکرکش عهد آخرین تلب .

نظامی .


درخت قد صنوبرخرام انسان را
مدام رونق نوباوه ٔ جوانی نیست .

سعدی .


تبرک و پیشکش و نوباوه و تحفه که پیش سلطان برند،مروت آن است که به رغبت قبول کند. (مجالس سعدی ).
تو نوباوه ٔ بوستان منی
غذای دل و قوت جان منی .

خواجو.


ما گلبن نوباوه ٔ عشقیم و نباشد
جز ناله ٔ بلبل گل روی سبد ما.

فیاض (از آنندراج ).


|| تحفه . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود. || آنچه که باغبانان از گل و میوه و تره ها سبدی به طرز مطبوع به هم چیده به خدمت ملوک و امرا برند. (غیاث اللغات ). رجوع به معانی قبلی شود. || هر چیز که دیدنش چشم را خوش آید و پسند طبیعت باشد. طرفه . (از برهان قاطع). رجوع به معانی قبلی شود. || کودک . طفل . (فرهنگ فارسی معین ). تازه جوان :
بعد چندین سال ایمان درست
این چنین نوباوه رویش بازشست .

عطار.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
تایانلو
۱۳۹۶/۰۵/۰۳
0
0

واژه نوباوه معمولا به کسی گفته میشود که دوران بچگی وخردسالی را پشت سر گذاشته واول نوجوانی اوست.سنی که نه می توان گفت نوجوان است ونه می توان گفت کودک است.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.