نوش
نویسه گردانی:
NWŠ
نوش . [ ن َ وِ ] (اِمص ) اسم از نویدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نویدن شود.
واژه های همانند
۷۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
نام پسر انوشیروان دادگر پادشاه ساسانی که در شاهنامه نیز آمده است.بمعنی آزادهء جاویدان
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
نوش آذر. [ ذَ ] (اِخ ) نام آتشکده ای است . (از غیاث اللغات ). نام آتشکده ٔ دوم است از هفت آتشکده ٔ مغان و پارسیان باستان . (انجمن آرا) (از جه...
نوش آذر. [ ذَ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان شاهنامه ، و آن فرزند اسفندیار است که در جنگ زابل به دست زواره کشته شد : یکی مایه ور پور اسفندی...
نوش آور. [ نو، وَ ] (ص مرکب ) ۞ گلبرگی است که دارای نوش است . (لغات فرهنگستان ).
نوش باد. (اِ مرکب ) نوائی از موسیقی . (رشیدی ). نام پرده ای است از نوای چکاوک . نوش باده . (جهانگیری ) (از برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ).
پنج نوش . [ پ َ ] (اِ مرکب ) معجونی باشد مرکب از پنج چیز که بجهت تقویت دل خورند، و معرب آن فنجنوش است . (برهان قاطع). نوعی است از ترکیب ک...
حرف نوش . [ ح َ ] (نف مرکب ) جلال الدین بلخی این کلمه را بجای حرف نیوش یعنی سخن شنو آورده است : حرف گوی و حرف نوش و حرفهاهر سه جان دارند...
دخت نوش . [ دُ ] (اِخ ) نام دختر کسری انوشیروان . اصل آن دخترنوش است معرب آن دختنوس و دخدنوس میباشد. (از قاموس ). رجوع به دختنوس شود.
ده نوش . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان . واقع در 11هزارگزی باختر قصبه ٔ اسدآباد. سکنه ٔ آن 347 تن . آب آن...