نوش
نویسه گردانی:
NWŠ
نوش . (اِخ ) از پارسی گویان قرن سیزدهم هجری هندوستان است . او راست :
ز کشتگان غمت جابه جا نشان باقی است
گذشت قافله و گرد کاروان باقی است
تنم به خاک برابر شد و هنوز هوس
به دیدن رخ زیبات همچنان باقی است .
(از صبح گلشن ص 561) (از شمع انجمن ص 490) (از فرهنگ سخنوران ).
واژه های همانند
۷۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
نوش شدن . [ ش ُ دَ ](مص مرکب ) گوارا شدن . (یادداشت مؤلف ) : چندبردارد این هریوه خروش نشود باده بر سماعش نوش . شهید. || نوشیده شدن : مرا چو...
نوش گیاه . (اِ مرکب )نوش گیا. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نوش گیا شود.
ناز و نوش . [ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) عیش و نوش . خوشگذرانی : صبا به تهنیت پیر می فروش آمدکه موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد.حافظ.
پیاله نوش . [ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) پیاله پیما. باده خوار. شرابخوار : در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش .حافظ.
چشمه نوش . [ چ ِ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان که در 17 هزارگزی شمال خاوری کنگاور و 6 هزارگزی خاور ش...
نوش لبینا. [ ل َ ] (اِ مرکب ) نام نوائی است از موسیقی . (رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (انجمن آرا). نوش لبینان . (فرهنگ فارسی معین ). نوش لپین...
نوش دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) عسل و شربت دادن ، و کنایه از لذت بخشیدن و کام دادن و کامروا و محظوظ و بهره مند گردانیدن : یکی را دهد نوش از ش...
نوش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشامیدن . نوشیدن : بسش آفرین خواند بر فر و هوش به یادش یکی جام می کرد نوش . فردوسی .جم اندیشه از دل فرام...
نوش چشمه . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) چشمه ٔ نوش . در بیت زیر کنایت از شرم زن است : خواست تا نوش چشمه را خاردمُهراز آب حیات بردارد....
نسرین نوش .[ ن َ ] (اِخ ) نام دختر پادشاه سقلاب بوده که بهرام گور او را به نکاح آورده است . (آنندراج ) : دخت سقلاب شاه نسرین نوش ترک چینی ...